سفارش تبلیغ
صبا ویژن
علم را با عمل همراه باید ساخت ، و آن که آموخت به کار بایدش پرداخت ، و علم عمل را خواند اگر پاسخ داد ، و گرنه روى از او بگرداند . [نهج البلاغه]

دل نوشته های من !



به بهانه مدرک موقت تحصیلی سه شنبه 89/8/25 ساعت 11:57 عصر

سلام

امروز بالاخره رفتم دانشگاه و مدرک موقت دوره کارشناسی رو به سلامتی و مبارکی و میمنت اخذ کردم !
این یکی دو روز گذشته خیلی در رفت و آمد بود.

دیروز یعنی دوشنبه بعد از ظهر رفتم شمال، شب رسیدم خونه و خوابیدم. صبح زود ساعت 9:30 ! رسیدم دانشگاه و دیگه قبل ساعت 10 فکر کنم کارم تموم شد و اومدم. البته کار خاصی نکردم ! فقط رفتم پیش یکی از کارمندای دانشگاه که فامیل دور میشه و گفتم سلام !
قبلش از تهران باهاش هماهنگ کرده بودیم و بنده خدا همه کارا رو انجام داده بود و امضاهای لازمه رو جمع‌آوری کرده بود ! دیگه خلاصه رفتم و گرفتم، بعدش رفتم یه جایی که بتونم فکس کنم. کلی واسه فرستادن فکس الاف شدم.
گفتم یه روز هم یه روزه. چون اینا لنگ مدرک من بودن ظاهراً. دیگه دیدم آخر هفته هم که تعطیلیه، بذارم هفته بعد دیر میشه. حالا باید منتظر بود که دید چی میشه و کِی زنگ می‌زنن.

ناهار پیش مامان بزرگم بودم. بنده خدا سرما خورده بود.
کوچولوهای سابق خیلی بامزه شدن. بزرگ هم شدن ماشاءالله. صداشون کنی نیششون تا بناگوش باز میشه !!! :))

دیگه بعد از ناهار هم حرکت کردم و برگشتم.
حدود 110 دقیقه شاید بیشتر طول کشید تا برسم خونه. خیلی شهر شلوغ بود. من نمی‌دونم پس این همه آدمی که جاده هراز رو بسته بودند، کجای شهر بودند ؟!

این روزها داره به سرعت می‌گذره. نمی‌دونم چرا !
یه مقدار استرسم زیادتر شده، ولی امیدوارم همه چیز به خیر بگذره. یعنی مطمئنم که به خوبی تموم میشه. ولی دق میده تا بخیر بگذره !!!

اوه، دانشگاه چه عوض شده بود !
ظاهر دانشگاه نه، دانشجوهاش.
چقدر بچه‌ان این دوره‌های بعدی. به نظرم تهرانی هم خیلی کم داشته باشن. کلا جو دانشگاه حال نمی‌ده دیگه. بروبچ ورودی 82، 83 و 84 ردیف بودن فقط :D
البته از همه بهتر 82 بود. هرچی گذشت از باحالیِ بچه‌ها کم شد، نمی‌دونم چرا !
به قول یکی از دوستام بچه‌های 84 نقطه عطف دانشگاه بودن !!! ( یعنی جایی که مشتق دوم صفر میشه ! )

حس می‌کنم دارم زیادی دری وری می‌گم، ولی طوری نیست، هست ؟!
:D

دیگه چرت و پرت هم که باشه تموم میشه، چیزی برای گفتن ندارم.

به امید روزهای خیلی خوب که دارم واسه رسیدنشون لحظه شماری می‌کنم :)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس